فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

درون

این روزها جسمم در جایی پرسه می زند و من در جایی دیگرم. آن یکی صبحها سر کار است و شبها در خواب، .... اما من، من این روزها بیشتر صبح هایم را در سواحل باهاماس می گذارنم و به شبها که می رسم خود را زیر آسمان آرام و روشن نیس می یابم... صبح هایم آرمیکی-ست و شبهایم آوای کنی-جی را زمزمه می کند و فکر کنم در سفر میان این دو ساحل هنوز راک دهه 80-90 گوش میدهم و مرلین و چارلز مارسون و ازی-آزبورن و امی-واین-هوس و گری-مور هم که تنها خط اشتراک مانده میان جسم و من هستند و گاه گاهی حس می کنم بیشتر آن یکی دوستشان دارد تا من !!!.... هر چه هست می دانم دنیایم در حوالی این ساحل های نادیده بسی آرام تر است.... صبحهایم را نسکافه بدست و غرق شده در آرامش سواحل روشن و آفتابی می بینم و شبهایم را با شراب و سیگار و نسیمی آرام  و ملیح و آوایی زیبا از شادی و رهایی.... این طرفها کسی را نمی شناسم، کسی هم مرا، .. رهایم، آزادم، آرامم... انگار کاری ندارم، نگران چیزی نیستم، منتظر اتفاقی هم نیستم، چیزی را قرار نیست بسازم، جایی قرار نیست بروم، عجله ای برای رسیدن ندارم، اصلا وقت زیاد است و مفت.... بی فکر روی ماسه ها خسته که می شوم دراز میکشم و سایه نخلهای استوایی بستر می شوند و آرام به بازی ابرها خیره می شوم و اگر خوابم برد، چشم که باز می کنم باز هم همه چیز آرام و زیبا باقی خواهد ماند... این جا تا دلت بخواهد سکوت و آرامش هست و تا فکرش را کنی رقص و آواز و خنده.... هر وقت بخواهی تنهایی و تا قصد میکنی مشغول گپ و گفت با دیگرانی که با چشمان مست از دوستان بیشتر دوستشان داری و آنها هم تو را... همه چیز مثل کتابهای بچه گانه رنگیست... زمین سفید و آب سبز -آبی زلال و آسمان نیلی و لباس ها رنگین کمان.... اینجا دنیاییست درون ذهنم، گره خورده و تجسم یافته از دنیایی در بیرون.... رویایی ساده و خنک و گذرا.... می توانم صندلیم را به سمت پنجره بچرخانم و آنجا ظاهر شوم و ناگهان به جای ساختمان زشت روبروی پنجره، جزیره ی زیبای کوچک درون را نظاره گر باشم....گاهی برای قدم زدن سری به این درون-ساخته ی واقع-گونه می زنم، سیگاری دود می کنم و زود بر می گردم!... برای رفتن آنجا بلیط های دو طرفه می گیرم....یک-طرفه هایش ترسناکند.... هراس تکرار و ماندن.... جسمم صدایم میکند.... کسی پشت خط مشکلی دارد....

(The Dream Within) The Spirits Within Album - By Richard Rudolph, music by Elliot Goldenthal - 2001 (Lara Fabian)

 

رها کن رویاهای درون را...
گویی ستارگان اشک می ریزند...
مثل یک لحظه افسوس، مثل "آه"ی که از آسمان فرار می کند...
و دنیا تمام می شود.... 

رویای درون را نفس بکش...
رمزآلود و گیچ کننده
تکان می خوریم، می هراسیم، می لرزیم و به دور خود می چرخیم
گویی درون خود معلق شده ایم....

آنسوی ماوراء را بنگر، آنجا که فقط قلب ها می توانند ببینند
آرام بخواب و در آرامش رویا ببین
از اعتماد، عشق و باور 

رویاهی درونت را آزاد کن
صداهایی می خوانند، آهنگی را
مانند دعا خوان نجواگری، در اعماق وجودت
برای هدایت تو.... 

رویاهای درونت باش
نوری می درخشد
چونان شمعی در باد
و اینک رهایی آغاز می شود...

 

Free the dream within
The stars are crying a tear
A sigh escapes from heaven
And the world's end  

Breathe the dream within
The mystifying
We tremble and spin
Suspended within  

Look beyond where hearts can see
Dream in peace
Trust, love, believe  

Free the dream within
The voices calling, a song
A prayer from deep inside you
To guide you  

Be the dream within
The light is shining
A flame on the wind
Salvation begins