فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

انفجار

دیده اید موشهای آزمایشگاهی را ؟، و به خود گفته اید که چه زندگی پر مصیبتی دارند ؟ و از خود پرسیده اید که چرا باید چنین باشند ؟ موشها را به آزمایشگاه می آورند و در یک چرخه بی مفهوم و عبث، و زندگی ننگین و بی هدف رهایشان می کنند تا با زجر عمر را سپری کنند، شاید از قبال زحمتها و تحمل شکنجه هایشان تکه غذایی هم نصیبشان شود و البته شکر را نباید فراموش کنند. موش نمی داند که هدف از زندگیش چیست، به دنبال زندگی و برای بقا تلاش می کند و هر چه از او می خواهند را می آموزد و تکرار می کند، او نیز به دنبال خوشبختی می گردد... شنیده ام که ما نیز برای آزمایش و آزموده شدن آمده ایم، پدران و مادران الهی و زمینی و فرشتگان حقیقی و دروغین، از هر شکل و نوع، دست در دست هم گذارده اند تا آنچه محققان بر سر موشها می آورند را بر سر ما آورند. آفرینش،... آری تولد، این شرم انگیز ترین تفسیر واژه آزمودن زندگی، روی روح ماست. در جبر حیات، انفجار گناه ها را تولد می نامیم و آغاز به آزمایش گذاردن توان هر انسان را برای بر دوش کشانیدن بار زندگی به فال نیک می گیریم و قتل حقیقت و اختیار و اراده او، برای برآورده ساختن آرزوهای تباه شده و موفقیت های بدست نیاورده خودمان را، تربیت و ارشاد می نامیم و با چوب نصیحت و به نام درست و غلط بر سر او می کوبیم. نادانیهای خود را تجربه می نامیم و شادی حقیر خود را خوشبختی تعبیر می کنیم و فرصت خود بودن این اسیر آزمایشگاهی را به خوب بودن می فروشیم و دست و پایش را با ریسمان الهی سخت می بندیم و او را در حصار میله های بسته آزمایشگاه انسانیت رها می کنیم، باشد که رستگار شود. و او فراموش می کند خود بودن را. حتی نام مورد پسند خود را بر روی این عروسک می گذاریم و او را به تکرار خطای خود برای ادامه بقای این چرخه مبهم ناشناخته، تحریک می کنیم. ولی چه بسیار شنیده ام از کسانی که حتی در این زندان، در مقابل نامشان ایستاده اند و ندای شورش برآورده اند و گفتن ـ نخواستن ـ را جرات فریاد کرده اند و غریبانه آواز خود بودن را زمزمه نموده اند.

(Mama Said) Load Album-By James Hetfield-1996 (Metallica)
مادر به خوبی مرا تعلیم داده بود
آنگاه که جوان بودم، به من گفت
ای فرزند، زندگیت چونان کتاب گشوده ای است
پیش از آنکه تمام شود، آن را نبند {همه صفحاتش را بخوان}
شعله های فروزان تر، زودترمی سوزند و تمام می شوند
این است، آنچه از او شنیدم و به یاد دارم
قلب فرزند به مادر پیوند خورده و از آن اوست
اما، من باید راه خود را بیابم

بگذار این قلب از تو جدا شود
بگذار این فرزندت بزرگ شود
ای مادر، اجازه بده دلم به راه خود برود
یا اجازه بده این قلب {خود بودن} برای همیشه از حرکت بایستد

ـ شورش ـ ، نام خانوادگی تازه ام
خون وحشی در رگهایم
آویز سنگی دور گردنم
نشانه ای {از گذشته ام} که هنوز باقی مانده
خانه را خیلی زود ترک کردم {آنگه که سن کمی داشتم}
هر آنچه شنیده بودم دروغ بود
هرگز تقاضای بخشش نکرده امم
اما آنچه گفته شده، مانند آن است که انجام گرفته باشد

هرگز از کسی کمک نخواسته ام
و در مقابل چیزی هم به کسی نداده ام
اما تو، خلاء و پوچی خود را به من دادی
که با خود به گور خواهم برد {این پوچی همیشه، تا مرگ با من است}
پس بگذار این قلب برای همیشه از حرکت  بایستد

مادر، اکنون به خانه باز می گردم
آن چیزی که از من انتظار داشتی نیستم
اما عشق یک مادر به فرزندش
ناگفتنی است {قابل بیان نیست}، کمکم کن تا بمانم، تا باشم
آری، عشق و علاقه ات را با اطمینان به باور گرفتم
و همه آنچه را که به من گفته بودی
اکنون برای ورودم {بازگشتم}، آغوشت را نیازمندم {عشق و محبتت را}
ولی ...، یک تکه سنگ سرد...، تمام آن چیزیست که می بینم...
Mama, she has taught me well
Told me when I's young
Son, your life's an open book
Don't close it 'fore it's done
The brightest flame burns quickest
That's what I heard her say
A son's heart's owed to mother
But I must find my way

Let my heart go
Let your son grow
Mama, let my heart go
Or let this heart be still

"Rebel", my new last name
Wild blood in my veins
Apron strings around my neck
The mark that still remains
left home at an early age
Of what I heard was wrong
I never asked forgiveness
But what is said is done

Never I ask of you
But never I gave
But you gave me your emptiness
that I'll take to my grave
So let this heart be still

Mama, now I'm coming home
I'm not all you wished of me
But a mother's love for her son
Unspoken, help me be
Oh Yeah I took your love for granted
And all the things you said to me
I need your arms to welcome me
But a cold stone's all I see

اوج

خوب، بد، ...، خوب، دوباره بد، خوب، باز هم تکرار دایره پوسیده افکار دیگری، خوب، دوباره صدای موعظه، خوب، دوباره یادآوری دست نوشته های فیلسوفانه ذهنهای دور، خوب، دوباره توهمات آفرینش، خوب، دوباره نگاه های ملامت گر فرشتگان نادیده، خوب، دوباره شعار انسانیت، خوب، دوباره ادعای تکامل، خوب، دوباره وعده بهشت، خوب، دوباره نقش، خوب، و باز هم نقاب. حتی هوا هم خوب و بد دارد. چاره ای نیست جز باور غیر خود. باور آنها که بزرگ می خوانندشان. خوب، بد، زشت، زیبا، خطا، لغزش، حق، ... اینها چند تایی از سنگهای ترازوی زندگی هستند. برای باورشان باید بگوییم اینها قاعده نیستد، قانون نیستند، اینها در وجود ما هستند. وجدان ما هستند و حقیقت ما. ... و چه طنزـحقیقت تلخیست که اینهمه بی وجود، بی وجدان و نا حق داریم درمیان خود.! برای باور هر ناباوری باید دروغ گفت، جایی برای نگرانی نیست، این دروغ جزو خوبهایش بود. کتاب می خوانیم، وب لاگ، خاطره، همنشین خوب، اعتقاد، باور ... تا خوب لقب گرفته باشیم. ولی آنجا، درست در اوج قله های خوب بودن، آنجا که دیگر هیچ کس نیست، شیطان را فرا می خوانیم، تا به بهانه او، و به اطمینان درستی را در نهایت بودن، لحظه ای بد بودن را آزموده باشیم. من از این خوب و بدها، من از این درست و غلط ها، من از این حق و باطل ها، من از این زشت و زیباها، من از این تقلیدها، من از این خود نبودنها، و من از این اوج نشینیها، سخت هراسانم، که مبادا مرا، که مبادا تو را، که مبادا ما را، با فریب خوب بودن و به اصرار بهشتیان و با نیرنگ اندرزها و با سلاح باید و نبایدها و از مسیر راههای درست و زیر نگاههای فرشتگان، به آن اوج خلوت قله خوب بودن، و به آن نهایت درستی برسانند، آنجا که خطا را قدرت آزمایش، و گناه را جرات امتحان داریم. آنجا که صدای شیطان را، نه، صدای خدا را می توان شنید.

(Holier Than Thou) Black Album-By James Hetfield,Kirk Hammett,Lars Ulrich-1991 (Metallica)
دیگر بس است!
هنوز هم چرند و پرند از دهانت خارج می شود
هنوز تغییر نکرده ای هنوز هم مغزت کار نمی کند
و زمزمه های کوچکی در سرت دور می زند
چرا به جای اینها کمی نگران خودت نیستی ؟
که هستی ؟، کجا بوده ای ؟، از کجا آمده ای ؟
که همیشه حرف های بی اساس در نوک زبانت است
تو بیش از آنکه خود را باور داشته باشی دروغ می گویی
قضاوت نمی کنی مبادا که مورد قضاوت قرار گیری
پاکدامن تر از تو خودت هستی
مقدس تر از تو خودت هستی
و تو این را نمی دانی
قبل از اینکه در مورد من قضاوت کنی نگاهی به خودت بینداز
نمی توانی کاری بهتر از این پیدا کنی ؟
با انگشت اشاره می کنی، و زحمت فهمیدن به خود نمی دهی
و خود پسندی و حماقت دست در دست یکدیگر به راه می افتند
این کسی نیست که تو هستی این کسی است که می شناسی
و دیگران مبنای زندگی تو هستند
پل هایت را خراب می کنی و با ثروتت دوباره آنها را می سازی
قضاوت نمی کنی مبادا که مورد قضاوت قرار گیری
مقدس تر از تو خودت هستی
پاکدامن تر از تو خودت هستی
و تو این را نمی دانی

No more!
The craps rolls out your mouth again
Haven't changed, your brain is still gelatin
Little whispers circle around your head
Why don't you worry about yourself instead ?
Who are you? where ya been? where ya from?
Gossip is burning on the tip of your tongue
You lie so much you believe yourself
Judge not lest ye be judged yourself
Holier than thou, You are
Holier than thou, You are
You know not
Before you judge me take a look at you
Can't you find somethig better to do ?
Point the finger, slow to understand
Arrogance and ignorance go hand in hand
It's not who you are it's who you know
Others lives are the basis of your own
Burn your bridges build them back with wealth
Judge not lest ye be judged yourself
Holier than thou, You are
Holier than thou, You are
You know not