-
زامبی
پنجشنبه 12 آذر 1394 16:13
ما را گاز گرفته اند ! معلوم نیست کی و کجا ! 30 سال پیش یا هزار و اندی سال قبلتر، مهم نیست...، مهم اینست که ما را گاز گرفته اند و از آن پس ما زامبی شده ایم... زامبی موجود عجیبی نیست! ساده است، خیلی ساده، آنقدر ساده که نیازی به فهمیدن ندارد و سراسر دایره حکمتش در حمله و بلعیدن و تسخیر جهان تاب می خورد. زامبی خود را...
-
درون
دوشنبه 6 مرداد 1393 00:40
این روزها جسمم در جایی پرسه می زند و من در جایی دیگرم. آن یکی صبحها سر کار است و شبها در خواب، .... اما من، من این روزها بیشتر صبح هایم را در سواحل باهاماس می گذارنم و به شبها که می رسم خود را زیر آسمان آرام و روشن نیس می یابم... صبح هایم آرمیکی-ست و شبهایم آوای کنی-جی را زمزمه می کند و فکر کنم در سفر میان این دو ساحل...
-
هیچ
چهارشنبه 20 فروردین 1393 00:50
زیاد مطمئن نیستم، به هیچ چیز ...، همه چیز در گذاری سریع از بی ثباتی مطلقی می نماید که به خرافه، نظم می نامیمش و غافلیم از آنکه در هر چشم بر هم زدنی با مقیاس ستارگان، جهانی پنهان و جهانی دگر پیدا می شود و در هر صبح تا شبی به وقت کهکشانها، ستارگانی فرو می ریزند و از پس آن منظومه هایی در هم می پیچند و از نادانی و ضعف...
-
آن من
چهارشنبه 21 فروردین 1392 13:25
دلم گرفته..... بغضی بی دلیل در گلو..... برقی از غم در چشمانم که نادیده حس میشودش کرد.... جرات رفتنم نیست، دل ماندنم هم.... به جایشان رویاها را آسان تر می نوردم.... هر چند کلمه ای که می نویسم، ناخودآگاه، ولی دانسته نیشخندی هم به خود می زنم.... شاید به این جملات در هم و بر هم، شاید به این فکر مبهم و خسته، شاید برای گیجی...
-
بهمن
دوشنبه 18 بهمن 1389 02:58
از بعد از ظهر یادش رو کردم، صداش از توی ماشین هنوز توی گوشم بود. دیر پیداش کرده بودم، ولی گویی آشنا بود، ... اونقدر که بدون سوالی من رو با خودش همراه میکرد، بدون حتی شکی...، سلیقه آدمها سخت تغییر می کنه...، اما اون راحت تغییرش می داد، پیچ و تاب می خورد و عوضت می کرد...، هم وزن دود سیگار می کردت و چشم بسته با موج...
-
غروب
سهشنبه 30 بهمن 1386 09:25
ماهی که گذشت فاصله ای بود میان طلوع تا غروب یک قوم. در این ماه غروب کرده ایم و غروبمان باقی است و از همین غروب به غربت رسیده ایم و در این گیر و دار، دگر نمی دانیم که باید ز غربت بترسیم و یا از غروب غم انگیز روزگار جمعه وارمان. سالهاست که هر روزمان غروب تلخ جمعه هایمان را یدک می کشد و عمری را به دنبال تکه شنبه ای دویده...
-
خواب
سهشنبه 18 دی 1386 09:49
زمین می چرخد. اینطور می گویند. با سرعت به گرد خود می چرخد. اینطور می نویسند. و در مدار ثابتی حرکت می کند. می گویند زمین در مدار خود فاصله بسیار بسیار زیادی را طی می کند. میلیونها کیلومتر مسافت را، و من نمی دانم چرا هر شب که به آسمان تاریک خیره می شوم، تصویر یکسانی را در برابر دیدگان خود می یابم. گویی تمام جهان این...
-
پاداش
شنبه 24 آذر 1386 14:43
در میان هیاهوی ذهن خالی از مشغله ام، به دنبال تخیلی هر چند کوچک، برای توجیح زندگی پوچ خود می گردم. به دنبال جوابی برای این همه زجر، این همه شکنجه، این همه عذاب، ...، کدام زجر ؟ ...، زجر ندانستن، ندانستن اینکه چه هستم، برای چه هستم، چرا مجبورم، چرا باید تحمل کنم، ...، تحمل چه ؟ ...، تحمل تابع بودن، تحمل این همه قوانین...
-
خودکشی
شنبه 12 آبان 1386 09:28
در نظرخانه مسکوت هرز نوشته پیشین، دوستی کلمات امیدوار کننده و صحبتهای زیبایی را بر بلندای سنگ نوشته ام، حک کرده بود و به یادگار گذاشته بود و به یاد آوردم دیگرانی را نیز که از تلخی و غم آلودی این فضا و مطالبم گفته بودند. کلمات زیبا را آسان می توان یافت و در کنار هم آرمیدشان: قلب، عشق، لبخند، امید، خوشبختی، هدف، ایمان،...
-
کیش و مات
یکشنبه 6 آبان 1386 09:27
با پای خود پیش می رویم. با دستان خود درها را یکی پس از دیگری باز می کنیم. با زبان خود هر آنکه را اراده کنیم، با خود همراه می کنیم، و شادیم که ماییم که مسیر حرکت را انتخاب می کنیم و ماییم که تصمیم می گیریم و ماییم که چه ببازیم و چه ببریم، پیروز میدانیم، که ما انتخاب کرده ایم و برایمان انتخاب نکرده اند و این خود...
-
رویا
سهشنبه 1 آبان 1386 15:50
اعدام چهار شرور در ملاء عام، ۹ زن جوان قربانی باند یازده نفره سارقان مسلح، دستگیری کفتارها، دستگیری ربایندگان زنان و دختران جنوب کشور ، وحشت در آلونک دورافتاده، باغ وحشت، گرگ شب، شغال روز، قتل، تجاوز، خیانت، سرقت، کلاهبرداری، ...، نه...، نه، صفحه حوادث روزنامه های این کشور نحسی گرفته، دیگر به این واژه ها خو گرفته و در...
-
خاکستر
چهارشنبه 25 مهر 1386 16:36
باران گرفته، گوشم پر است از صدای همگانی که می گویند باران را دوست دارند و با باران عاشق می شوند. باران برای من که پر است از حس بیماری و سرما و غم و پریشانی و خیس شدن. نمی دانم اگر آن عاشقان باران دوست، به جای آرمیدن کنار شیشه های بسته یا حتی باز پنجره و نسکافه داغ یا حتی آب یخ نوش جان کردن، در کنار آن منتظر به تاکسی...
-
فکر گمشده
یکشنبه 25 شهریور 1386 09:11
روی تخت، آرام دراز کشیده ام. ... چشمهایم به عمق سخت سقف دوخته شده، و در افکار پریشانم، نرمی آنسوی دیوار را، در آسمانی پر ستاره تخیل می کنم. ... چقدر آرام، ... چقدر زود، ... چقدر ناگهانی ... غم سنگینی بر دلم چنگ انداخته است ...، ... چقدر زود بزرگ شده ام، چقدر بی سرو صدا و آرام، چقدر ناگهانی ... به فاصله چند پلک زدن،...
-
تقدیر
سهشنبه 20 شهریور 1386 09:45
باید رفت، باید پیش رفت، باید ادامه داد، باید گذشت، باید دید، باید بود، ... هدف، ترفند پیشروی، ... زیبایی، بهانه دیدن، ... روزهای بهتر، دلیل بودن، ... گذشت، واسطه ادامه دادن، ... سعادت، گمگشته ای که در همین کوچه ها باید پیدایش کنیم. ... می دویم، نمی ایستیم. گفته اند باید دوید، نباید منتظر ماند، باید زودتر به خوشبختی...
-
ابلیس
سهشنبه 6 شهریور 1386 16:58
کار، مسئولیت، تعهد، اخلاق، ایمان، معلومات، سوابق، صداقت، خوبی، ... نه، ...، همه ما، شیاطینی هستیم که برای بودن در میان انسانها، هر روز خود را در زیر پوستینی ازانسانیت مخفی می کنیم و قوانین خود ساخته بشریت را چراغ راه خود می کنیم و لیک، غافلیم که در این گله، دیگر گوسفندی پیدا نشود و هر آنکه دیده شود، مثالی از خود ماست....
-
توهم
شنبه 3 شهریور 1386 17:28
صبح شده. صدای زنگ ساعت، این، شاید تک حقیقت امروز را، در گوشم جیغ می کشد. تظاهر می کنم صبح خوبی است، و برای بیدار شدن کاملا آماده ام، کاش می شد باز بخوابم. ذهنم هنوز سرگرم خوابهای پریشان چند لحظه قبل است، اما هر چه من بیدارتر می شوم، آنها دورتر می روند و رنگ می بازند. هدفهایم را یکبار دیگر با خود مرور می کنم. میگویند...
-
انفجار
چهارشنبه 17 مرداد 1386 13:36
دیده اید موشهای آزمایشگاهی را ؟، و به خود گفته اید که چه زندگی پر مصیبتی دارند ؟ و از خود پرسیده اید که چرا باید چنین باشند ؟ موشها را به آزمایشگاه می آورند و در یک چرخه بی مفهوم و عبث، و زندگی ننگین و بی هدف رهایشان می کنند تا با زجر عمر را سپری کنند، شاید از قبال زحمتها و تحمل شکنجه هایشان تکه غذایی هم نصیبشان شود و...
-
اوج
دوشنبه 1 مرداد 1386 17:37
خوب، بد، ...، خوب، دوباره بد، خوب، باز هم تکرار دایره پوسیده افکار دیگری، خوب، دوباره صدای موعظه، خوب، دوباره یادآوری دست نوشته های فیلسوفانه ذهنهای دور، خوب، دوباره توهمات آفرینش، خوب، دوباره نگاه های ملامت گر فرشتگان نادیده، خوب، دوباره شعار انسانیت، خوب، دوباره ادعای تکامل، خوب، دوباره وعده بهشت، خوب، دوباره نقش،...
-
پرستش
دوشنبه 25 تیر 1386 17:27
آنگاه که همگان گویند : تو را می پرستیم ، به دامان پرستشگه دیگری چنگ می آویزم ، تا فریادی باشد در برابر خلق ، عصیانی باشد ایستاده روبه روی تکرار و خنجر خونینی در واژه تقلید . او را می پرستم که پرستشش مرا تنها ، در مقابل جهان قرار می دهد ، او را که تنها یار من برای شنا بر خلاف جهت تمامی رودهاست ، او را که تنها تکیه گاه...
-
بدبختی
یکشنبه 17 تیر 1386 08:25
دلم سخت برای بی خیالی هایم تنگ شده . خسته ام از فریادهای بیهوده ای که برای اثبات خود می زنم و گوشی را به درد نمی آورد . خسته ام از حس دانایی ، از حس بیشتر بودن، از حس ـ من می دانم ها ـ و اینکه با همه دانسته هایم ، نادانان پیش می روند و بیش می برند و من در همان هیاهوی خلوت دیرینه خود ، بی جهت آسودگی را طلب می کنم و می...
-
گریز
سهشنبه 12 تیر 1386 09:11
در این ویرانه ها ، راه گریز ی نمی بینم . خسته ام از خوشبختی را به انتظار نشستن ، ساحلی هم نیست در کنار که امیدم دهد به رسیدن بلمی . آسمان هم دیشب بی ستاره بود ، قبل تر هایش را به یاد ندارم ، چگونه توان از سایه خود فرار کرد . دیده ام بسیار موج سواران را که بر سر موج ها می رانند ارابه های شادشان را ، گریزم نیست از امواج...
-
درها
دوشنبه 11 تیر 1386 07:39
همیشه ازش می ترسیم ولی تظاهر می کنیم باش رفیقیم ، همیشه ازش فرار می کنیم اما نشون می دیم که دنبالشیم ، ، همیشه میگیم برامون عادیه اما همین که اتفاق می افته قاطی می کنیم ، حقیقت ، واژه ساده ای که همه زندگی باش درگیریم . حرفهای تکراری ، داستانهای خیالی ، جمله همیشگیه ـ اون راست میگه ـ ، ـ من میدونم ـ ، ـ مطمئنم ـ ، ـ...
-
رها
شنبه 9 تیر 1386 15:11
امروز دوباره دلم هوای یه جای دور کرده ، اونقدر دور که هیچ چیز آشنایی اونجا نباشه ، نه کسی که بخوام نگرانش باشم ، نه کاری که بخوام توش خودم رو یه آدم حسابی نشون بدم ، نه فردایی که هنوز نرسیده بخوام نگرانیش رو داشته باشم ، نه وطنی که بخوام حرص ویرونیش رو بخورم ، نه ماشینی که بخوام نگران بنزینش باشم ، نه مذهبی که بخوام...
-
دروغ
چهارشنبه 6 تیر 1386 08:07
خوب از قضا امروز با مسئله پرحرارت سهمیه که نه ، جیره بندی بنزین شروع شده و خبر آتش سوزی در بسیاری ایستگاههای سوخت رسانی یا به عبارت خودمونی تر همون پمپ بنزین ها. خیلی ها از آتش گرفتن حدود ۴۰ ایستگاه در تهران خبر می دن که این آمار رو نمی دونم از کدوم قسمتشون در آوردن ، بماند که از صبح تو مسیری که میومدم با دیدن چندین...
-
هیچکس
سهشنبه 5 تیر 1386 08:41
زندگی چیز عجیب غریبی ، همه توش می ریم جلو ، ولی اگه از یکیمون بپرسن کجا ؟ .هوم . یاد شعری می افتم : ـ زندگی کوهی است ، قله ای است ، این کوه را تسخیر نتوان کرد ، لیک در این پیچ و خمها ، بی تکاپو نیز نتوان زیست ـ . همش در حال دویدن . دنبال هدفامون . هدف واسه یکی نون شب ، واسه یکی دیگه کنکور ، واسه یکی دیگه فلان ماشین ،...
-
نهایت
دوشنبه 4 تیر 1386 08:43
در نهایت آغاز می کنم. آنجا که در نقطه پایان شروعی را جستجو می کنم . به بهانه فرار از خود پناهگاهی را می جویم ، و سرگشته در دنیای مجاز ، کلبه ای کوچک در گوشه دنج جنگلی دورتر از آنسوی کوهها را می یابم . باشد که دقایقی از روز مجالی برای فرار از درون خسته خود به خانه ای که متعلق به هیچکس نیست و به دنیایی که جداست از قهر و...