با پای خود پیش می رویم. با دستان خود درها را یکی پس از دیگری باز می کنیم. با زبان خود هر آنکه را اراده کنیم، با خود همراه می کنیم، و شادیم که ماییم که مسیر حرکت را انتخاب می کنیم و ماییم که تصمیم می گیریم و ماییم که چه ببازیم و چه ببریم، پیروز میدانیم، که ما انتخاب کرده ایم و برایمان انتخاب نکرده اند و این خود پیروزیست. شکست ها می خوریم و باز هم فال انتخاب خود را، در اوج تفسیر می کنیم و با لبخندی بر لب، حتی با سر، به سنگ که نه، به صخره خوردنهامان را هم، برد می نامیم. مهره های شطرنجمان را فقط، خود تکان می دهیم و اسبهای پیروزیمان را، تنها به تدبیر خود پیش می رانیم و بر قلعه های افتخارمان، تکیه می زنیم ... ، اما، ...، اما، در میان همین بردهایمان، در میان همین شادیهایمان، در میان همین ترحم هایمان، در میان همین غرورهایمان، در میان همین حرکتهایمان، و ..، در میان همین انتخابهایمان، ناگهان دچار کیش اختیار حریف می شویم و در همین میانه هاست که گر چه باز هم این همان دستان، ولی دستان لرزان ماست که به حرکت وا می دارد، مهره های صفحه زندگی را، و گرچه باز هم این همان نگاه، ولی نگاه نگران ماست که بر صفحه روزگار رنگ می بازد، اما، اما دگر نه اختیار، اختیار ماست و نه تدبیر، تدبیر ماست و نه اندیشه، اندیشه ما. اینبار، دیگر سفر به تک خانه های بی خطر صفحه، تنها انتخاب، نه، تنها چاره ماست. دیگر، اندیشه مان را نیازی به تفکر نیست. دیگر، تخیلمان، حتی نیم نگاهی به رویاهایمان ندارد، که در هنگامه سقوط، خیال فتح قله به چه کار آید. دیگر ما انتخاب نمی کنیم. آرام آرام، خانه به خانه، آنقدر می رویم، تا بدانجا که تنها راه رهایی، پریدن از صفحه شطرنجمان بود. آری، هنوز ماییم، خودمان، ...، هنوز ایستاده ایم بر روی پاهای خود، هنوز این دستان ماست که درها را می گشاید، هنوز این زبان ماست که سخن می راند، اما دیگر ما، ما نیستیم...، دیگر این من، من نیستم...، دیگر این تو، تو نیستی... دیگر اختیار، اختیار ما نیست، دیگر انتخاب ما بسته است به حرکت وزیر حریف، و تنها چاره ما، آن خانه دیگری که در مسیر تیر بلای کیش قرار نگرفته. هنوز ذهن، ذهن ماست، اما به جای آن همه رویای شاد از انتخاب، توهم و تشویش و نگرانی را در خود جای داده. ترس از عذاب کیش آخر، از مشقت پرواز دادن شاه رویاها تا نقطه پایان، از رنج فلاکت در خانه سقوط، و از لرزش ویرانی سراب پیروزی تا رسیدن به واژه کوتاه که نه، حقیقت ـ کیش و مات ـ ... . همیشه در اوج قله های همین اختیار و انتخاب خودمان است که فقط با یک انتخاب اشتباه، اسیر اختیار انتخابگر دیگری می شویم و تنها امیدمان به اشتباه او بسته خواهد ماند و اگر او اشتباه نکند ...، با رویاها، با اختیار، با آرزوها، ...، با خود، بدرود باید گفتن و به پذیرش درد اسارت روح، و بردگی و بندگی ذهن سلام. ...، هنوز هم نشسته ایم، هنوز هم صفحه را ترک نکرده ایم، هنوز هم رهگذرانی که تماشا کنند مرا، ببینند تو را، و بشنوند صدایمان را، با حسرت می گویند : خوشا به حال آنان که دلی شاد دارند و زمانی دراز، و اندیشه ای والا، که مجال شطرنجشان بود و مهره ها تکان دهند و اینان، همیشه پیروز زندگی باشند ... و نمی دانند که در دل من، در دل تو، در دل ما، چه می گذرد، و چه تلخ رنجیست، عذاب آهسته آهسته، و بی اختیار و انتخاب خود، کشانیده شدن، و کشانیده شدن، و کشانیده شدن، تا سقوط، به خانه آخر.
(Unforgiven) Black Album-By James Hetfield, Lars Ulrich-1991 (Metallica) | |
خون تازه به زمین می رسد {تولد} کم کم به درون کشیده می شود آنچه احساس کرده ام، آنچه شناخته ام {از خودم} آن دیگران زندگیشان را وقف کرده اند ًًسراسر طول زندگیش نیز اینگونه بوده | New blood joins this earth With time the child draws in What i've felt, What i've known They dedicate their lives Throughout his life the same |