نهایت

در نهایت آغاز می کنم. آنجا که در نقطه پایان شروعی را جستجو می کنم . به بهانه فرار از خود پناهگاهی را می جویم ، و سرگشته در دنیای مجاز ، کلبه ای کوچک در گوشه دنج جنگلی دورتر از آنسوی کوهها را می یابم . باشد که دقایقی از روز مجالی برای فرار از درون خسته خود به خانه ای که متعلق به هیچکس نیست و به دنیایی که جداست از قهر و آشتیهای زمانه که نه ، نازمانه اجباری خود ، داشته باشم .کاش می شد برای روزهای عمر کلید reset و delete ساخت، امروز را پاک می کردم ، و دیروز و قبل تر و قبل تر هایش را، تا به هر آنکجا که می خواستم می رسیدم ، بعد آن روز را reset می کردم تا از نو شروع شود . کاش می شد به گذشته بازگشت . کاش می شد به آینده سفر کرد ، آنقدر دور که هیچکس را نشناسم . آنقدر دور که نیازی به گمنام بودن نباشد . یاد ـ جان لنن ـ می افتم . او هم اندیشه فرار داشت :

(Yesterday) Help Album-By John Lennon,McCartney-1965 (The Beatles)
دیروز، همه مشکلات جقدر دور به نظر می رسید
حالا، مثل اینکه همه آنها آمده اند تا همیشه بمانند
آه، گذشته، تو را باور دارم

ناگهان، حتی دیگر نیمی از آنچه بودم هم، نیستم
گویی سایه ای بر بالای سرم ایستاده
آه که من فقط به دیروز {گذشته ها} اطمینان دارم

Yesterday, all my troubles seemed so far away
Now it looks as though they're here to stay
Oh, I believe in yesterday

Suddenly, I'm not half the man i used to be
There's a shadow hanging over me
Oh, yesterday came suddenly